از آخرین شعرهای تاگور
ارسالي بنفشه ميترا ارسالي بنفشه ميترا

برگرفته از سايت ادبيات و فرهنگ به سردبيری آقای عسکری ماني


خواننده ای که با شعرهای رابیندرانات تاگور آشناست از خواندن این اشعار کمی شگفت زده می شود، چرا که شاعر دیگر موعظه گر نیست و بیشتر پرسشگر است. از نظر شکل شعری نیز به قیدهای وزن و قافیه پای بند نیست و می توان گفت به شعر آزاد روی آورده است. برای این اشعار عنوانی هم برنگزیده؛ و درواقع آن را به خواننده واگذار کرده تا هر اسمی که دلش می خواهد بر پیشانی اشعار بگذارد.

تاگور در سال ۱۸۶۱ میلادی به دنیا آمده، در سال ۱۹۱۳ به خاطر  حساسیت، تازگی و زیبایی کامل اشعارش  جایزه نوبل گرفته  و در ۱۹۴۱ زندگی را بدرود گفته است. سوای شهرت جهانی به دلیل داستانها، نمایشنامه ها و اشعارش، هنوز یکی از دوست داشتنی ترین چهره های ادبی برای مردم هند و به ویژه اهالی بنگال است. یکی از شرکتهای تولید و توزیع موسیقی در هند گفته است یک چهارم نوارها و دیسکهای موسیقی که در شهرهای هند به فروش می رسد بر مبنای  ترانه های تاگور ساخته شده است.

 


آفتاب روز نخست

پرسید

در تجلی تازه ی وجود

کیستی تو؟

جوابی نیامد.

سالها از پس سالها سپری شد،

آخرین خورشیدِ روز

آخرین پرسش را زمزمه می کند

بر ساحل دریای غربی،

در شبِ سکوت –

کیستی تو؟

جوابی نمی گیرد.

 

(از: راگاشاجای)

 

*******

به زودی، احساس می کنم

زمان نزدیک می شود که بروم.

با سایه های غروب

روزجدایی رخ می نماید.

بگذار ساعت خاموش باشد؛ بگذار در آرامش باشد.

مگذار هیچ یک از یادآوریهای باشکوه یا دیدارها

حالتی اندوهگین بیافریند

شاید درختانِِِ در آستانه ی در

سرود صلح زمین را بسرایند

در خوشه ای از برگهای سبز.

شاید نیایش های شب

در روشنایی هفت ستارگان باشد.

 

(از: آروگی)ا

 


 

*******

در اینجا اقیانوس صلح می آرمد،

قایقران، قایق را می راند

تو همواره رفیق خواهی بود.

بِبَر، آی ببر او را به قلبت.

در جاده ی بی نهایت

ستاره ی قطبی خواهد درخشید.

بخشنده ی آزادی، بخشش تو، لطف تو

ثروت پایان ناپذیر خواهد بود

در سفر ابدی

شاید قیدهای میرا نابود شوند

شاید جهان پهناور اورا در آغوش خود گیرد،

و شاید او در قلب بی ترسش بشناسد

ناشناخته ی بزرگ را.

 

(از: سِش لِکها)

 

*******

تو جاده ی آفرینشت را پوشانده ای

در شبکه ای از تزویرهای گوناگون،

حیله گرانه.

ماهرانه تله ای چند از باورهای دروغین چیده ای

در زندگانی های بی هنر.

با اغوای تو

انسان بزرگ را به محاکمه کشیده ای

از او راز شب را می گیری.

ستاره ات برای او روشن می کند،

جاده ی وحشی قلبش را،

که با ایمانی ساده روشن شده بود.

از برونِ شکنجه آور

مستقیماً راهی به درون است،

و در آنجا غرورش.

هرچند مردم بی حاصل می نامندش،

در ژرفای قلبش حقیقت را می یابد

که با نور درونی کاملاً تطهیر شده.

هیچ چیز نمی تواند محرومش کند؛

به گنج خانه اش می برد

آخرین پاداشش را.

همان کسی که آسان می توانست تزویرت را تحمل کند،

از تو اختیاری دریافت می کند

که صلح را تا ابد ادامه دهد.

 

(از: سِش لِکها)

 

*******

در آن صبح روز تولد

با احترام

چشمانم را به سوی آفتاب بلندکردم.

طلوع را دیدم

طلوعی ویژه

پیشانی سپید سلسه کوهها.

مشاهده کردم

فاصله ی بزرگ را

در قلب آفرینش

بر اورنگ خداوندگار کوهساران.

از قرن ها، خسروانی ها،

ناشناخته ها را نگهداشته

در جنگل بی مسیر؛

آسمان پیوسته، در دوردست،

محاصره شده

در طلوع و غروب.

 

در این سالگرد تولد،

دوردست بزرگ در قلبم رشد می کند.

جاده ی ستاره گون ابری است،

رمزآمیز؛

و دورافتادگی  خودِ من

نفوذ ناپذیر.

مسافر حرکت می کند، جاده اش نادیدنی است،

پی آمدش ناشناخته.

امروز

گامهای مسافر را می شنوم

از ساحل تنهایی ام.

 

(از: جانمادینی)

 

 


August 28th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان